بازگشت به چراغ 37
 
 
 
سال سوم
شماره سی و هفتم
فوریه 2008 - بهمن 1386

 

 

 

 

 

 به نام انسان زندگی کنیم

مانی آذری

Brokbak_mountain@yahoo.com

 

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او

بـه سمـع  پادشــه  کامـگـار  مـا  نرســد

 

با عرض سلام و احترام

با نام خدا آغاز نکردم دلیلش را بعد می گویم ولی به نام انسان آغاز می کنم، به نام احساسات انسان و به نام ارزش ذاتی این موجود دو پا. این اولین مکتوبی است که برای یک نشریه همجنسگرا می نگارم، نه اینکه با نشریات دیگر انس و الفتی در شب های تنهایی نداشته ام، بلکه چون قرابتی بسیار صمیمی با مسئول نشریه رنگین کمان هیوا کردستانی حس می کنم. البته نشریه ماها که خاطراتی عمیق از مطالعه آن دارم و نشریه چراغ که به واقع چراغی است در جامعه محنت زده ما برایم بس ارزشمندند و رونوشتی از این مطلب را برای نشریه چراغ نیز خواهم فرستاد . 

سخن آغاز می کنم و برای شما می گویم سخنانی را که از اوان کودکی چونان وزنه ای ثمین بر قلب خویش حس می کنم و امیدوارم در شماره بعدی متن کامل آن را درج فرمائید . 

اسم من (پ) است یا بهتر است بگویم خانواده ام همانند بسیاری چیزها این اسم را به من داد ! مادرم زن مهربانی است ولی به شدت مذهبی و پدرم فرد مسئولیت پذیری است اما بسیار مستبد و گاهی هم آبزیرکاه ! خواهری ندارم اما دو برادر بزرگتر از خود دارم که هر دو ازدواج کرده اند ولی نمی دانم آیا هیچ یک از آنان همجنسگرا بوده است یا خیر. تا جائیکه خودم می دانم من همجنسگرایم. همجنسگرایی تنها داروی مسکنی است که برای درمان تحقیر و توهین ها به خودم و احساساتم می شناسم و افراد همجنسگرا تنها کسانی هستند که با آنها بدون ترس، رابطه ( البته از نوع اینترنتی ) برقرار می کنم. مادرم مرا پس از 9 سال از آخرین زایمانش به طمع اینکه شاید این بار خدای قادر متعال ! به او دختری دهد، حامله شد ولی بنابر خواست همان خدا من هم پسر شدم، پسری که ظاهراً همه چیز در موردش درست از آب درآمد جز احساسات و درونیاتش. از همان اوان کودکی بنـابر ذوق مادر و احساساتی که از او در ژنتیکـم باقی مانـده بود خـود را چون دختـری می دیدم و یا به شدت آرزوی دختر بودن می کردم و تا حدود دوازده سالگی گاهی مادر با پوشاندن لباسی دخترانه به آرزوی ناکام خویش نظر می دوخت. دریغ از اینکه من فقط از نظر جسمی و بدنی پسر بودم ! و در باطن همانی بودم که او آرزویش را داشت، اما وای از آن روزی که این را به او بگویم چه اینکه خود را چونان تبرئه می کند که گویی هیچ تقصیری در این به ظاهر گناه متوجه او نیست.

به سختی به یاد می آورم ، کودکی 5 ساله بیشتر نبودم، هنگامی که مورد تجاوز پسر همسایه واقع شدم . او دوست برادرم بود و همچنین همسایه ما و مادرش دوست مادرم؛ بر همین مبنا به خانه آنها رفت و آمد داشتیم ولی دقیقاً به یاد ندارم اولین تجـاوز او نسبت به من کـی و چگونه رخ داد ولی کابـوس هایی از آن صحنه ها به یاد دارم. تا آنجائیکه به یاد دارم، نزدیکی به او،  و خود را در معرض تعدی او قرار دادن برای من بیشتر کشف اسراری بود که همواره در خانه و جامعه، در مورد آلت تناسلی وجود داشت و برای کودک کنجکاو و فضولی چون من که نیک و بد را نمی فهمید نوعی تجربه جدید بود. آن موقع اصلاً نمی فهمیدم وقتی او مرا به بغل می گرفت و بر روی آلت خویش می نشاند دقیقاً چه اتفاقی می افتاد ولی تا یک ساعت پس از این کار در ناحیه مقعد احساس التهاب می کردم ! بعدها با خودم گفتم کاش به مادر یا پدرم می گفتم که او با من چکار می کند. دقیقاً یادم نیست ولی احتمالاً او به من می گفته است "برو خونه تون ولی به کسی نگو من باهات چیکار کردم چون تو رو می زنن" یا حـرف هایی که در خانـواده دربـاره قبـح این مسائـل زده می شد مانع از گفتن من می گشت.

آن روزها پدر و مادرم زیاد دعوا می کردند که علت ریشه ای همه این نزاع و کشمکش خانوادگی، الواتی پدرم و شهوترانی او بود و شاید جملات توأم با تنفری که از طرف مادرم نسبت به مسائل جنسی پدرم ابراز می شد باعث شدت قبح این مسائل در ذهن چون آینه من می گشت و مانع از اینکه به آنها بگویم یک نفر با من چکار می کند. با این احساسات بزرگ شدم بدون آنکه کسی آنها را ببیند و یا درک کند تا حدود چهارده سالگی با کسی رابطه جنسی نداشتم یا بهتر بگویم مورد تجاوز واقع نشدم چون اصلاً بالغ نشده بودم اما در طی این مدت احساسات دختر بودن  و کابوس های ناشی از خاطرات کودکی و تجاوز آن دوران چنان در من ریشه گرفت و چونـان با هم امتـزاج یافت که اکنون پس از کلی مطالعـه در زمینـه روانشناسـی به سختــی می توانم آنها را از هم تفکیک کنم ولی مطمئنم که امیال کنونی من دو منبع اصلی و یا بهتر بگویم دو رودخانه متفاوت هستند که در یک نقطه با هم اتصال می یابند و به اشتباه یک رود بزرگ تصور می شوند؛ اولی گرایشات همجنسگرایانه و دومی گرایشات جنسی و امیال شهوانی. بنابراین هنگامیکه بحث از گرایشات و ریشه نا آرامی و روانپریشی من می شود باید این دو را از هم تفکیک کنم ولی این را نیز نباید ناگفته بگذارم که همین امتزاج باعث شده که من فردی به شدت شهوانی و حشری باشم و به جای اینکه شدت میل جنسی مردانه و زنانه در من با هم جمع شوند، در هم ضرب گشته اند و شاید هم یکی به توان دیگری رسیده است!

تا سن چهارده سالگی در افکارم و تنهاییم حوادث دوران کودکی را بازسازی کرده و از صحنه های آن لذت می بردم، علی الخصوص هنگامی که مورد عصبانیت و ضرب و شتم پدر واقع می شدم و حتی مدتی از شوهر آن زنی که پدرم با او زنا کرده بود و من فقط نامی از اسم و فامیل او شنیده بودم تصوری در ذهن خویش ایجاد می کردم و من هم با شوهر آن زن در افکارم همخوابه می شدم! نمی دانم چرا، شاید این مسأله ای است که می باید روانپزشکی حاذق به آن پاسخ گوید. حدود دوران بلوغ بود که به طرزی اتفاقی با یکی از آشنایان که زن و بچه هم داشت رابطه جنسی برقرار کردم و تا حدود دو سال این رابطه ادامه پیدا کرد که هر دو ماه حداقل یکبار اتفاق می افتاد. نا گفته نماند در تمام دوران کودکی و نوجوانی نیز حس رنج و گناهی شدید بر روح و جانم مستولی شده بود چنانکه گاهی این احساس رنج و عذاب و نادم و پشیمان بودن نوعی تسکین بعد از عمل بود. حدوداً پانزده سال داشتم و تازه از بلوغم گذشته بود که با استمنا آشنایی یافتم و چون خطر ریسک آن کمتر بود و کس دیگری هم جز خودم از اسرارم آگاهی نمی یافت راهی بس مناسب دیدم اما هرچه زمان گذشت من بیشتر وابسته به جنس موافق شدم چون در افکارم و تصوراتم همواره جوانی زیبا رو و قدرتمند را می دیدم که دارای کمالات اخلاقی و روحی بس والا بود ؛ و در این دوران حتی با جنس مونث که هم سن و سال من بودند چونان به اصطلاح چشم و هم چشمی و بگو مگو می کردم که گویی یکی از آنها هستم اما دریغ که نمی دانستم من از درون و روحیات نه پسرم و نه یک دختر بلکه یک همجنسگرا هستم . 

تا سن هجده سالگی به فقه و عرفان و فلسفه و دین و تصوف روی آوردم اما هر چه گشتم کمتر پیدا کردم چون به دنبال درمان چیزی بودم که جزئی از ذاتم بود نه چیزی عارض بر ذاتم ( ببخشید اگر از اصطلاحات فلسفی استفاده می کنم چرا که حاصل مطالعاتی است که برای رهایی از این مشکل! و یافتن راه حلی برای توبه واقعی بودم به درگاه خدایی که اگر وجود هم داشته باشد اصلاً خبر ندارد که موجوداتی بنام انسان در گوشه ای از جهان او زندگی می کنند ) تا اینکه به دانشگاه راه یافتم و هر چه بیشتر از اینترنت و مطالعه کتب مختلف تازه دریافتم که گرایشات من از کجا آمده اند و چگونه آمده اند و آن همه عذاب که کشیده ام چقدر احمقانه بوده است. برای خدایی هزینه پرداخت کرده بودم که ریشه در حماقت اذهان بشریت داشت و از عذاب موجودی می ترسیدم که مخلوق ذهن انسان های --- از من بوده است. نمی خواهم وارد بحث های دینی و فلسفی شوم که آن را به نامه دیگری موکول خواهم کرد.

باز می گردم به همان دو رودخانه ای که از آنها نام بردم اولی گرایشات احساسی همجنسگرایانه و دومی گرایشات جنسـی و امیال شهوانـی؛  رودخانـه دوم موضوعـی اسـت کـه حتـی اگـر مـن یـک هتـروسکشــوال ( دگرجنسگرا ) هم بودم در جامعه مذهبی ما و در ذهن مذهب زده من باز هم باعث عذاب وجدان می شد چرا که در جامعه ما هنوز انسان از انسان بودن خویش خجلت زده است و خود را آن گونه که هست نمی پذیـرد  و هنوز خـود را خلیفـه خدا می دانـد!  حال تصـور کنیـد مـن یک همـوسکشــوال (همجنسگرا) هستم چه ناراحتی های روحی که پیدا نکردم که با گذشت سه سال از آگاهی نسبت به احساساتم و طبیعی بودن آنها باز هم نتوانسته ام از اثرات آنها رهایی پیدا کنم. اما رودخانه اول که همان احساسات مربوط به همجنسگرایی و نیاز به داشتن همدمی از جنس موافق است بحثی است که در ایران چندان به آن پرداخته نشده است و در صورت اشاره به آن نیز چون انحرافی خطرناک عنوان شده است البته این مسأله نیز ناشی از پائین بودن سطح آگاهی مردم جامعه ما در مورد مسائل جنسی است (حتی قشر به اصطلاح تحصیل کرده) که بسیاری اوقات پدوفیلی (بچه بازی) را با هموسکشوال (همجنسگرایی) اشتباه می کنند؛ بطوریکه حتی وقتی به زعم خودشان درصدد کمک به درمان افرادی چون من بر می آیند نمی توانند احساسات و درونیاتمان را آنگونه که هستیم بفهمند. در اینجا به چند نمونه از مراجعی که همجنسگرایی را به عنوان یک گرایش جنسی طبیعی پذیرفته اند اشاره می شود:

فرويد که يکی از بنيانگذاران روانکاوی است گرايش به همجنس را يکی از انواع تمايلات جنسی انسان معرفی می کند و آن را بيماری نمی داند. در سال 1948 محققی بنام کينسی (Kinsey) در مورد رفتار و عملکرد جنسی افراد بالغ در جامعه آمريکا دست به تحقيقات گستره و پايه ای زد. بر اساس تحقيقات کينسی معلوم شد که تعداد قابل توجهی از شرکت کنندگان در تحقيقات از سکس با همجنس خود گزارش داده اند. خيلی ها به مطالعات کينسی بعنوان باز کننده ی چشم ها بر مسئله همجنسخواهی در جامعه ی آمريکا می نگرند. و بعد از آن بود که مشخص شد تعداد و درصد همجنسگرايان جامعه بسيار فراتر از آن چيزی است که قبلاً تصور می شده است. بعد از آن محققان و دست اندرکاران جامعه شناسی به زدودن تعصبات و نگاه های منفی نسبت به همجنس گرايی کمک زيادی کردند. فورد و بيچ (Ford -  Beach) در تحقيقات خود نشان دادند که همجنس گرايی  نه تنها در همه جوامع انسانی وجود دارد بلکه حتی در ميان بخشی از حيوانات هم رفتارهای همجنسگرايانه مشاهده مي شود. در اواسط دهه پنجاه ميلادی اولين هوکر (Evelyn Hooker) ، يکی ديگر از پيشگامان تحقيق در باره تمايلات و تعلفات جنسی انسان ها،  به تحقيق و مطالعه جالبی برای مقايسه همجنس گرايان و دگر جنس گرايان دست زد. هدف او اين بود که ببيند آيا از نظر توان و تطبيق روانی، اختلافی بين اين دو گروه هست يا نه. او سوژه های مطالعات خود را نه همجنسگرايان ساکن خوابگاه بيماران روانی بلکه از همجنسگرايان درون جامعه انتخاب کرد و برای جلوگيری از نفوذ و تأثير هر گونه پيش داوری، گرايش جنسی تمـام سوژه ها ( چه همجنسگرا و چه دگر جنس گرا ) را از همکاران خود مخفی نگه داشت. او در پايان تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد که همجنس گرايی اختلال روانی نيست و هر همجنسگرايی حتماً مختل روانی نمی باشد. انتشار نتائج تحقيقات گستره که همگی بر بيماری  نبودن پديده همجنس گرايی دلالت داشتند به این فکر دامن زد که  اگر قرار باشد نتائج تحقيقات در بين بيماران روانی به کل جامعه و روابط اجتماعی  تعمیم داده شود و مبنای حقوق انسان ها قرار بگیرد، آن وقت دگر جنس گرايان بيش از همه دچار مشکل می شوند، چون تعداد دگرجنسگرایان روانی، قاتل، متجاوز، شکنجه گر و دیکتاتور بیش از همه است. همین فکر به امر اعتراف عمومی نسبت به حقوق همجنسگرايان کمک شايانی نمود. تغييرات مثبت صورت گرفته در ديدگاه عمومی جامعه در باره سکس، جنسيت و همجنسگرايی و فعاليت های شديداً سياسی شده ی گروه های مختلف همجنسگرايان در جامعه و علنی شدن هر چه بيشتر افراد همجنسگرا، همه دست به دست هم دادند و به تغيير ديدگاه و مواضع جامعه روانکاوان، روان پزشکان و روان شناسان آمريکا در باره همجنسگرايی انجاميدند. انجمن روان پزشکان آمريکا که  تا 1973 همجنس گرايی را بعنوان يک بيماری درليست بیماري های خود کلاسه کرده بود به تجديد نظر پرداخت و همجنسگرايی را رسماً از ليست بيماري ها حذف نمود.  بدنبال آن انجمن روان شناسان آمريکا و انجمن کارکنان خدمات اجتماعی هم به تبعيت از انجمن روان پزشکان به دفاع از پديده همجنسگرايی بعنوان يک پديده عادی پرداختند. در اول ژانويه سال 1993 سازمان بهداشت جهانی ( WHO ) هم همجنسگرايی را از ليست بيماري های خود حدف کرد و آن را بعنوان يک پديده و گرايش طبيعی به رسميت شناخت. دليل تأخير زياد سازمان بهداشت جهانی در به رسميت شناختن همجنسگرايی مخالفت و مقاومت نمايندگان کشورهای ديکتاتور زده عضو اين سازمان است که باعث شدند جمله بنديها هم حتی الامکان کم رنگ شوند. اما جمله اصلی در اسناد سازمان بهداشت جهانی می گويد :  ”نفس گرايش جنسی بعنوان اختلال تلقی نمی شود.” بعد از سال 1973 تعداد هر چه بیشتری از کشورها قوانين خود را بر اساس آخرين دست آوردهای علمی در باره جنسیت و همجنسگرایی تنظیم نموده و در این مسیر حقوق اجتماعی- مدنی همجنسگرایان را در قوانین خود تثبیت کردند تا جایی که امروز در قوانین تمام کشورهای اروپایی، آمریکا، استرالیا، اسرائیل، افریقای جنوبی و کلاً در همه کشورهایی که دارای دمکراسی هستند، حقوق همجنسگرایان تثبیت شده است. آخرین کشوری که بیمار بودن همجنسگرایان را لغو کرده و حقوق همجنسگرایان را به رسمیت شناخته، کشور چین می باشد .

البته این مطالبی که در بالا آمد قطه ای از دریای مطالعات وتحقیقات در این زمینه است .

من هم اکنون صدای خفته و دربند شده افرادی از هم وطنانم هستم که چونان شبحی در جامعه زندگی می کنند و چونان شبحی نیز می میرند . افرادی که از یکسو غل و زنجیر حماقت و خرافات دینی را بر دل و دیده خویش احساس می کنند و از سویی دیگر نزدیکترین کسان آنها نیز در صورت اطلاع از روحیات آنها میرغضب خدای مذهب شان خواهند شد. بسیاری از همجنسگرایان به دلیل اختلافات روحی و احساسی و تمایزی که با دیگر افراد جامعه دارند از همان کودکی نسبت به سایر هم سن و سالان ضریب هوشی بالاتری دارند که شاید عامل اصلی آن رعایت بیش از حد احتیاط در ارتباط با دیگران و در نتیجه توجه و دقت کافی در همه امور و جریانات زندگی روزمره شان باشد. اما متأسفانه درصد بسیار کمی از این افراد به مطالعه و پژوهش در مورد گرایشات خودشان می پردازند و به همین دلیل بیشتر از آنکه دیگران بر ظلم به آنها تأکید داشته باشند اینان خود زمینه تعدی دیگران را فراهم می آورند، چون واقعاً بسیاری از آنها هر چند در ظاهر انکار کنند ولی در درونشان احساس گناهی عظیم می کنند و عذاب وجدانـی بس دردناک دارنـد و این مطلب را می تـوان از نوشته ها و شعرهایی که گاهی می سرایند به وضوح دریافت و درصد بسیاری از آنها نیز چون در دوران جوانی و اوان احساسات و طغیان میل جنسی هستند رودخانه گرایشاتِ احساسات همجنسگرایانه و رودخانه امیال جنسی را چنـان با هم می آمیزند که گویی زندگی و همجنسگرا بودن فقط همین دوره جوانی و ارتباط جنسی چند دقیقه ای با یک همجنس است. بسیاری از اینان نمی اندیشند که دوران پیری و کهولتی هم هست و بهتر است به آن هم بیاندیشند چرا که حتی اگر تسلیم خواسته خانواده نشده و ازدواج اجباری هم با یک جنس مخالف نداشته باشند باز در دوران پیری و در ایامی که مرگ نزدیکتر می شود، در جامعه ی خرافات زده ی ما عذابشان صد چندان خواهد شد! البته منافاتی هم ندارد که فردی هم همجنسگرا باشد و هم دارای یک ایدئولوژی باشد ولی این طرز تفکر خیلی طول خواهد کشید تا در ذهن همجنسگرایان ایرانی نهادینه شود. از طرفی نیز متأسفانه نسل ما اولین نسلی در ایران است که درصدد آن است آنگونه زندگی کند که آفریده شده است. بنابراین تجربه همجنسگرای واقعی بودن در دوران پیری، در جامعه ی ما وجود ندارد و اگر چنین تجربه ای بخواهد انجام گیرد ما اولین نسلی هستیم که آن را تجربه می کنیم. چون تمام همجنسگرایان نسل های قبل از ما یا خودکشی کرده اند یا تحت فشار جامعه ازدواج کرده و در دوران میانسالی و کهولت به اصطلاح توبه کرده اند ولی به قیمت بدبخت کردن زنی که شریک زندگی شان بوده و به دنیا آوردن فرزندانی که احتمالاً آنها نیز همجنسگرایی را از راه ژنتیک از پدر به ارث برده اند.

در پایان امیدوارم گزافه گویی نکرده باشم ولی امیدوارم ارتباط ما همچنان ادامه یابد شاید باری هر چند ناچیز از دوش کسانی که چون ما می اندیشند و چون ما احساس می کنند برداریم.

منتظر مطالب بعدی از من باشید . . .

 

 

 

 

                                                          بازچاپ مطالب نشریه چراغ تنها با ذکر ماخذ آزاد است                                                                                                                            بازگشت به چراغ 37